۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

نو سخن

هر بار که یادداشتی نوشتم و در جائی گذاشتم هنوز جوهر بر کاغذ نخشکیده همیشه یک نفر پیدا می شد از دوستان که با سوت و هشتک دیگر دوستان مشترک را با خبر کند از آبروئی که من برده ام از او و خودم و آباء و اجدادم. که چه؟ هیچ. من هم مانند سایرین همیشه فکر می کنم آنچه گفته ام خوب بوده و دیگران بی دلیل از گفته هایم پریشان شده اند. حالا برای اینکه کمتر به دوستان بر بخورد و با دانستن اینکه گوینده فلان کلمات و جملات چه کسی بود کم توقعی شان بشود و بنیان های رفاقت به لوچه آویزانی بلرزد٬ تصمیم گرفتم از این پس پریشان گفته های روزانه را در این وبلاگ جدید بنویسم. همچنین اینکه باید از امکانات اینترنت به نحو بایسته سود جست. و الا اگر قرار باشد هر وقت یک چیزی ما نوشتیم چند دقیقه بعد گریه و ناله یکی از اهل محل درآید و بعدش هم یقه مرا بگیرد دیگر چه نیازی داشتم به وبلاگ. می توانستم هرچه می خواهم روی دیوار کوچه مان بنویسم.